باران پاییزی مامانی و باباییباران پاییزی مامانی و بابایی، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

شیرین ترین شیرین

پیشرفتهای دلبند مامان

  دخمل بازیگوش من خوبی؟؟؟ این روزا ورجه ورجه هات خیلی زیاد شده..ماشالله سحر خیزی و 8 صبح بیداری!!!!!!! میخوام بهت بگم از کارایی که تو 135 روزگیت انجام میدی: قربونت برم که منو خوب خوب میشناسی و به هر طرف که برم چشم ازم بر نمیداری. سه روز پیش گذاشتمت تو روروئک تا خونه رو جارو بکشم دیدم داری حرکت میکنی خودت کلی ذوق کرده بودی و میخندیدی.لابد با خودت میگفتی آخ جون خودم میتونم راه برم و منت کسی رو نمیکشم!!!!! خودت در حد 4-5 ثانیه میشینی.. غلت میزنی و برمیگردی به حالت اولت.. پاهاتو با دستات به دهنت نزدیک میکنی اما هنوز موفق نشدی ببری تو دهنت!!   وقتی سفره میندازیم اول از همه شما دهنت میجنبه و ما مجبوریم پشت به ش...
19 بهمن 1392

زیباترین فرشته ی خدا

  با تمـام مـداد رنگـی هـای دنـیا                    بـه هـر زبـانی که بـدانی یـا نـدانی !                                       خـالی از هـرتشبیه و استعـاره و ایهـام …                                                              تنهـا یکــ جملـه برایـت خـواهـم نوشت :            ...
18 بهمن 1392

اولین برف زمستونی باران

عزیزکم فرشته کوچکم اولین روز برفیت گوارای وجودت امیدوارم همیشه سالم وسلامت باشی و از رحمتهای الهی سیراب بشی.. جمعه یازدهم بهمن 92 اینجا خیلی سرد شد و خبر از اومدن برف داشت..عصر برف شروع به باریدن کرد و تا دیشب ادامه داشت..شهر اینقدر قشنگ شده بود که اگه بزرگتر بودی مبردمت یبرون و کلی میگشتیم..یادمه آخرین باری که اینطوری برف بارید سال 86 بود که منو خاله غزاله کلی خاطره داریم از اون روز.دیروز خاله غزاله اومد اینجا کمکم چون عصری مهمون داشتیم.یه ایده خوب داد  و منم استقبال کردم..چون نمیتونستیم شمارو ببریم بیرون برفو ببینی برف رو آوردیم پیشت و آدم برفی درست کردیم..   اینم بگم که 5شنبه گذشته خونه دوست من یعنی خاله زکیه بودیم...
14 بهمن 1392

چهار ماهگیت مبارک عزیز دلم

عشق کوشولوی مامان..چهارماهگیت مبارک عزیز دلم..تو این 4 ماه خیلییییییی خانم بودی و اصلا مامانو اذیت نکردی.. جمعه بابایی علیرضا ما رو برد بیرون و سورپرایزمون کردو سر از آتلیه در آوردیم و واسه شما عکس انداختیم..منم که اخلاق بابا کاملا تو دستمه برات لباس خوب پوشیذم و گل سرتو هم برداشتم!!!!!!!!!!!! خیلی آروم بودی کلی عکس خوشگل انداختی..برگشتنی هم داشتی واسه خواب لج میکردی که سریع موبایل بابایی رو روشن کردم و گذاشتم تو کالسکه که شما هم زود خوابت برد.. دیروز هم واکسن داشتی..من و مامان سوری بردیمت واکسن کردی و یه کم هم گریه.شب هم موندیم خونه مامانی و امروز اومدیم خونه..دیشب یه کوچولو تب کردی اما اصلا اذیت نکردی..مامان فدای شما میشه که اینقدر خوب...
6 بهمن 1392
1